بهمن کاظمی ::
پنج شنبه 86/10/27 ساعت 12:15 عصر
اعتراف جاحظ
به نظر من اعتراف( جاحظ) از همه اینها بالاتر است . جاحظ یک ملاى واقعا ملا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم است . او یک ادیب فوق العاده ادیبى است , و تنها ادیب نیست , تقریبا مى شود گفت یک جامعه شناس عصر خودش و یک مورخ هم هست . کتابى نوشته به نام ( کتاب الحیوان) که حیوان شناسى است و امروز نیز مورد توجه علماى اروپایى است و حتى چیزهایى در ( کتاب الحیوان ( جاحظ در شناختن حیوانات پیدا کرده اند که مى گویند در دنیاى آنروز - در دنیاى یونان و غیر یونان – سابقه ندارد , با اینکه در آن زمان هنوز علوم یونان وارد دنیاى اسلام نشده بود . براى اولین بار این نظریات در ( کتاب الحیوان) جاحظ پیدا شده . جاحظ نیز یک سنى متعصب است . او مباحثاتى دارد با بعضى از شیعیان که برخى او را به خاطر همین مباحثاتش ناصبى دانسته اند , که البته من نمى توانم بگویم او ناصبى است ( در مباحثاتش یک حرفهایى مطرح کرده ) . زمانش با زمان امام صادق تقریبا یکى است . شاید اواخر عمر حضرت صادق را درک کرده باشد در حالى که کودک بوده , و یا حضرت صادق یک نسل قبل از اوست . غرض این است که زمانش نزدیک به زمان امام صادق است . تعبیرش راجع به امام صادق چنین است : جعفربن محمد الذى ملا الدنیا علمه و فقهه جعفر بن محمد که دنیا را علم و فقاهت او پر کرد و یقال ان ابا حنیفة من تلامذته و کذلک سفیان الثورى و گفته مى شود ابوحنیفه و سفیان ثورى - که یکى از فقها و متصوفه بزرگ آن عصر بوده - از شاگردان او بوده اند .
نظر میرعلى هندى
میرعلى هندى از معاصرین خودمان که او نیز سنى است , درباره عصر امام صادق اینطور اظهار نظر مى کند , مى گوید : لامشاحة ان انتشار العلم فى ذلک الحین قد ساعد على فک الفکر من عقاله . انتشار علوم در آن زمان کمک کرد که فکرها آزاد شدند و پابندها از فکرها گرفته شد . فاصبحت المناقشات الفلسفیة عامة فى کل حاضرة من حواضر العالم الاسلامى مناقشات فلسفى و عقلى ( 2 ) در تمام جوامع اسلامى عمومیت پیدا کرد . بعد اینطور مى گوید : و لا یفوتنا ان نشیر الى ان الذین تزعم تلک الحرکة هو حفید على بن ابى طالب المسمى بالامام الصادق . مى گوید : ما نباید فراموش کنیم که آن کسى که این حرکت فکرى را در دنیاى اسلام رهبرى کرد نواده على بن ابى طالب است , همان که به نام امام صادق معروف است و هو رجل رحب افق التفکیر و او مردى بود که افق فکرش بسیار باز بود بعید اغوار العقل عقل و فکرش بسیار عمیق و دور بود ملم کل المام بعلوم عصره فوق العاده به علوم زمان خودش المام و توجه داشت . بعد مى گوید : و یعتبر فى الواقع هو اول من اسس المدارس الفلسفیة المشهورة فى الاسلام و در حقیقت اول کسى که مدارس عقلى (3) را در دنیاى اسلام تاسیس کرد او بود . ولم یکن یحضر حلقته العلمیة اولئک الذین اصبحوا مؤسسى المذاهب الفقهیة فحسب بل کان یحضرها طلاب الفلسفة و المتفلسفون من انحاء الواسعة . مى گوید : شاگردانش تنها فقهاى بزرگ مثل ابوحنیفه نبودند , طلاب علوم عقلى هم بودند .
سخن احمد زکى صالح
در کتاب ( الامام الصادق) آقاى مظفر , از احمد زکى صالح - که از معاصرین است - در مجله ( الرسالة المصریه) نقل مى کند که نشاط علمى شیعه از تمام فرقه هاى اسلامى بیشتر بود . ( مى خواهم بگویم که معاصرین هم تا چه حد اعتراف مى کنند ) . این خودش یک مسئله اى است . ایرانیها این را به حساب خودشان مى گذارند , مى گویند این نشاط ایرانى بود , در صورتى که نشاط مربوط به شیعه بود و اکثریت شیعه هم آن وقت ایرانى نبودند و غیر ایرانى بودند , که اکنون وارد این بحث نمى شویم . این مصرى مى گوید : و من الجلى الواضح لدى کل من درس علم الکلام ان فرق الشیعة کانت انشط الفرق الاسلامیة حرکة . مى گوید هر کس که وارد باشد مى داند که نشاط فرقه هاى شیعه از همه بیشتر بود . و کانت اولى من اسس المذاهب الدینیة على اسس فلسفیة حتى ان البعض ینسب الفلسفة خاصة لعلى بن ابى طالب ( و شیعه اولین مذهب اسلامى بود که مسائل دینى را بر اساس فکرى و عقلى نهاد) و شیعه یعنى امام صادق .
اهتمام شیعه به مسائل تعقلى
بهترین دلیل بر اینکه در زمان امام صادق ( ع ) علوم عقلى نیز نضح گرفت این است که در تمام کتب حدیث اهل تسنن : صحیح بخارى , صحیح مسلم , جامع ترمدى , سنن ابى داوود و صحیح نسائى , جز مسائل فرعى چیز دیگرى نیست : احکام وضو این است , احکام نماز این است , احکام روزه این است , احکام حج این است , احکام جهاد این است , و یا سیره است , مثلا پیغمبر در فلان سفر اینطور عمل کردند . ولى شما به کتابهاى حدیث شیعه که وارد مى شوید مى بینید اول مبحث و اول کتابش( کتاب العقل و الجهل( است . اصلا اینجور مسائل در کتب اهل تسنن مطرح نبوده . البته نمى خواهم بگویم منشأ همه اینها امام صادق بود , ریشه اش امیرالمؤمنین است و ریشه ریشه اش خود پیغمبر است , ولى اینها این مسیر را ادامه دادند . امام صادق بود که چون در زمان خودش این فرصت را پیدا کرد مواریث اجداد خودش را حفظ کرد و بر آن مواریث افزود . بعد از ( کتاب العقل والجهل( وارد( کتاب التوحید( مى شویم . ما مى بینیم صدها و بلکه هزارها بحث درباب توحید و صفات خداوند و مسائل مربوط به شؤون الهى و قضا و قدر الهى و جبر و اختیار و مسائل تعقلى در کتب حدیث شیعه طرح است که در کتب دیگر طرح نیست . اینها سبب شده که گفته اند اول کسى که مدارس فلسفى را (4) اول کسى که مدارس عقلى را - در دنیاى اسلام تاسیس کرد امام جعفر صادق بود .
جابربن حیان
مسئله اى است که اخیرا کشف شده و آن این است : مردى است در تاریخ اسلام به نام ( جابربن حیان( که احیانا به او ( جابر بن حیان صوفى( مى گویند , او هم یکى از عجایب است . ابن الندیم در ( الفهرست( ( 5) جابربن حیان را یاد کرده و در حدود صد و پنجاه کتاب به او نسبت مى دهد که بیشتر این کتابها در علوم عقلى است , و به قول آنروز در کیمیاست ( در شیمى است ) در صنعت است , در خواص طبایع اشیاء است , و امروز او را پدر شیمى دنیا مى نامند . ظاهرا ابن الندیم مى گوید او از شاگردان امام جعفر صادق است . ابن خلقکان ( 6 ) نیز که او هم سنى است از جابربن حیان نام مى برد و مى گوید : کیمیاوى و شیمیدان و شاگرد امام صادق بود . و دیگران نیز همین طور نقل کرده اند . و این علوم قبل از جابربن حیان هیچ سابقه اى در دنیاى اسلام نداشته , یکدفعه مردى به نام ( جابربن حیان( شاگرد امام صادق پیدا مى شود و اینهمه رساله در این موضوعات مختلف مى نویسد که بسیارى از آنها امروز ارزش علمى دارد . راجع به جابربن حیان خیلى بحث کرده اند , مستشرفین معاصر خیلى بحث کرده اند , همین تقى زاده , نیز خیلى بحث کرده است . البته هنوز خیلى مجهولات راجع به جابربن حیان هست که کشف نشده است . حال آنچه که عجیب است این است که در کتب خود شیعه اسمى از این آدم نیامده , یعنى در کتب رجال شیعه ( ابن الندیم شاید شیعه باشد) , در کتب فقها و محدثین شیعه اسمى از این آدم نیست . یک چنین شاگرد مبارزى امام صادق داشته که احدى نداشته است .
هشام بن الحکم
شاگرد دیگر امام هشام بن الحکم است . هشام بن الحکم یک اعجوبه است و بر تمام متکلمین زمان خودش برترى داشته و بر همه آنها پیروز بوده است . من اینها را به شهادت کتب اهل تسنن عرض مى کنم . ابوالهذیل علاف یک متکلم ایرانى فوق العاده قویى است . شبلى نعمان در ( تاریخ علم کلام) مى نویسد احدى نمى توانست با ابوالهذیل مباحثه کند , و او از تنها کسى که مى ترسید هشام بن الحکم بود . نظام که او را از نوابغ روزگار شمرده اند و نظریاتى داشته که امروز با نظریات جدید منطبق است مثلا در باب رنگ و بو معتقد است که رنگ و بو از جسم مستقل است , یعنى رنگ و بو آن طور که خیال مى کردند عرضى است براى جسم , عرضى براى جسم نیست , مخصوصا در باب بوى معتقد است که بوى یک چیزى است که در فضا پخش مى شود – شاگرد هشام بوده ( و نوشته اند که این رأى را از هشام بن الحکم گرفت ) و هشام بن الحکم خودش شاگردى از شاگردان امام صادق است .حال شما از مجموع اینها ببینید چه زمینه اى از نظر فرهنگى براى امام صادق فراهم بود و امام استفاده کرد , زمینه اى که نه قبلش براى هیچ امامى فراهم بود و نه بعدش به آن اندازه فراهم شد . به مقدار کمى براى حضرت رضا فراهم بود . براى حضرت موسى بن جعفر که دوباره وضع خیلى بد شد و مسئله زندان و غیره پیش آمد . ائمه دیگر نیز همه به همان جوانى جوانمرگ مى شدند , مسموم مى شدند و از دنیا مى رفتند . نمى گذاشتند اینها زنده بمانند و الا وضع محیط به گونه اى بود که تا حدى مساعد بود . ولى براى امام صادق هر دو جهت حاصل شد , هم عمر حضرت طولانى شد ( در حدود هفتاد سال ) و هم محیط و زمان مساعد بود . حال آیا این امر چقدر ثابت مى کند تفاوت زمان امام صادق را با زمان سیدالشهداء ؟ یعنى چه زمینه هایى براى امام صادق فراهم بود که براى سید الشهداء فراهم نبود ؟ سیدالشهداء یا باید تا آخر عمر در خانه بنشیند آب و نانى بخورد و براى خدا عبادت کند و در واقع زندانى باشد , و یا کشته شود , ولى براى امام صادق این جور نبود که یا باید کشته شود و یا در حال انزوا باشد , بلکه اینطور بود که یا باید کشته شود و یا از شرایط مساعد محیط حداکثر بهره بردارى را بکند . ما این مطلب را که ائمه بعد آمدند و ارزش قیام امام حسین را ثابت و روشن کردند درک نمى کنیم . اگر امام صادق نبود امام حسین نبود همچنانکه اگر امام حسین نبود امام صادق نبود , یعنى اگر امام صادق نبود ارزش نهضت امام حسین هم روشن و ثابت نمى شد . در عین حال امام صادق متعرض امر حکومت و خلافت نشد ولى همه مى دانند که امام صادق با خلفا کنار هم نیامد , مبارزه مخفى مى کرد , نوعى جنگ سرد در میان بود , معایب و مثالب و مظالم خلفا , همه به وسیله امام صادق در دنیا پخش شد , و لهذا منصور تعبیر عجیبى درباره ایشان دارد. مى گوید : هذا الشجى معترض فى الحلق . . . جعفر بن محمد مثل یک استخوان است در گلوى من , نه مى توانم بیرونش بیاورم و نه مى توانم فرویش ببرم , نه مى توانم یک مدرکى از او به دست آورم کلکش را بکنم و نه مى توانم تحملش کنم , چون واقعا اطلاع دارم که این مکتب بى طرفى که او انتخاب کرده علیه ما است , زیرا کسانى که از این مکتب به وجود مىآیند همه شان علیه ما هستند , ولى مدرکى هم از او به دست نمىآورم . آرى , این تعبیر از منصور است : استخوان گیر کرده در گلو , نه مى توانم بیرونش بیاورم و نه مى توانم فرویش ببرم .
عوامل مؤثر در نشاط علمى زمان امام صادق ( ع )
عرض کردیم در زمان امام صادق نشاط علمى فوق العاده اى پیدا شد و همان نشاط علمى منشاء شد که جنگ عقاید داغ گردید و براى هر مسلمان پاک نهادى لازم بود که در این جنگ عقاید به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع کند . چه عواملى در این نشاط علمى تأثیر داشت ؟ سه عامل مؤثر بود : عامل اول این بود که محیط آن روز اسلامى یک محیط صد در صد مذهبى بود و مردم تحت انگیزه هاى مذهبى بودند . تشویقهاى پیغمبر اکرم به علم , و تشویقها و دعوتهاى قرآن به علم و تعلم , و تفکر و تعقل , عامل اساسى این نهضت و شور و نشاط بود . عامل دوم این بود که نژادهاى مختلف وارد دنیاى اسلام شده بودند که اینها سابقه فکرى و علمى داشتند . عامل سوم که زمینه را مساعد مى کرد جهان وطنى اسلامى بود , یعنى اینکه اسلام با وطنهاى آب و خاکى مبارزه کرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبیر مى کرد که هر جا اسلام هست آنجا وطن است و در نتیجه تعصبات نژادى تا حدود بسیار زیادى از میان رفته بود به طورى که نژادهاى مختلف با یکدیگر همزیستى داشتند و احساس اخوت و برادرى مى کردند , مثلا شاگرد , خراسانى بود و استاد مصرى , یا شاگرد مصرى بود و استاد خراسانى . حوزه درس تشکیل داده مى شد , آن که به عنوان استاد نشسته بود مثلا یک غلام بربرى بود مثل نافع یا عکرمه غلام عبدالله بن عباس . یک غلام بربرى مىآمد مى نشست , بعد مى دیدید عراقى , سوریه اى , حجازى , مصرى , ایرانى و هندى پاى درس او شرکت کرده اند . این یک عامل بسیار بزرگى بوده براى اینکه زمینه این جهش و جنبش را فراهم کند . و از این شاید بالاتر آن چیزى است که امروز اسمش را ( تسامه و تساهل دینى( اصطلاح کرده ا ند و مقصود همزیستى با غیر مسلمانان است , مخصوصا همزیستى با اهل کتاب , یعنى مسلمانان اهل کتاب را براى اینکه با آنها همزیستى کنند تحمل مى کردند و این را بر خلاف اصول دینى خودشان نمى دانستند . و در آن زمان اهل کتاب اهل علم بودند . اینها وارد جامعه اسلامى شدند ومسلمین مقدم اینها را گرامى شمردند و در همان عصر اول , معلومات اینها را ازایشان گرفتند , و در عصر دوم دیگر در رأس جامعه علمى , خود مسلمین قرار گرفتند . مسئله تسامح و تساهل با اهل کتاب نیز یک عامل فوق العاده مهمى بوده است . البته خود این هم ریشه حدیثى دارد . ما احادیث زیادى در این زمینه داریم . حتى مرحوم مجلسى در ( بحار( نقل مى کند - و در نهج البلاغه نیز هست - که پیغمبر فرمود : خذوا الحکمة و لو من مشرک . ( حکمت یعنى سخن علمى صحیح ) سخن علمى صحیح را فرا گیرید ولو از مشرک . این جمله معروف : ( الحکمة ضالة المؤمن یاخذها اینما وجدها ( مضمونش همین است . ( در بعضى تعبیرها هست : و لو من یدک مشرک ) یعنى حکمت - که قرآن مى گوید: ( یوتى الحکمة من یشاء و من یؤت الحکمة فقد اوتى خیرا کثیرا) و به معنى سخن علمى محکم , پا بر جا , صحیح , معتبر , و حرف درست است – گم شده مؤمن است . خیلى تعبیر عالى یى است : ( گم شده( . اگر انسان چیزى داشته باشد که مال خودش باشد و آن را گم کرده باشد چگونه هر جا مى رود دنبالش مى گردد ؟ ! اگر شما یک انگشتر قیمتى داشته باشید که مورد علاقه تان باشد و گم شده باشد , هر جا که احتمال مى دهید مى روید و تمام حواستان به این است که گوشه و کنار را نگاه کنید ببینید آیا مى توانید گم شده تان را پیدا کنید . از بهترین و افتخار آمیزترین تعبیرات اسلامى یکى همین است : حکمت گمشده مؤمن است , هر جا که پیدایش کند مى گیرد ولو از دست یک مشرک , یعنى تو اگر مالت را , گمشده را در دست یک مشرک ببینى آیا مى گوئى من کارى به آن ندارم , یا مى گویى این مال من است ؟ امیرالمؤمنین مى فرماید : مؤمن علم را در دست مشرک عاریتى مى بیند و خودش را مالک اصلى , و مى گوید او شایسته آن نیست , آن که شایسته آن است من هستم . برخى مسئله تسامح و تساهل نسبت به اهل کتاب را به حساب خلفا گذاشته اند که ( توسعه صدر خلفا ایجاب مى کرد که در دربار خلفا مسلمان و مسیحى و یهودى و مجوسى و غیره با همدیگر بجوشند و ازیکدیگر استفاده کنند( . ولى این سعه صدر خلفا نبود , دستور خود پیغمبر بود . حتى جرحى زیدان این مسئله را به حساب سعه صدر خلفا مى گذارد . داستان سید رضى را نقل مى کند که سید رضى - که مردى است در ردیف مراجع تقلید و مرد فوق العاده اى است و برادر سید مرتضى است - وقتى که دانشمند معاصرش ( ابواسحق صابى( ( 7 ) وفات یافت قصیده اى در مدح او گفت ( 8 ) . ادامه مطلب...
نوشته های دیگران()